داستان جالب زن
مثل هيچكس
ای برادر تو همه اندیشه ای/ما بقی خود استخوان و ریشه ای/گر بود اندیشه ات گل گلشنی/گر بود خواری تو هییمه گلخنی
سه شنبه 21 شهريور 1398برچسب:, :: 1:9 :: نويسنده : هادی اموری
احساسات بسیار جالب شوهر در نصف شب زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست، به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود. شوهرش در آشپزخانه نشسته بود در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود . در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفتهبود… زن او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌‌نوشید… زن در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد آرام زمزمه کرد : “چی‌ شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟” شوهرش نگاهش را از قهوه‌اش بر می‌‌دارد و میگوید : هیچی‌ فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگه رو ملاقات می‌‌کردیم، یادته؟ زن که حسابی‌ تحت تاثیر احساسات شوهرش قرار گرفته بود، چشم‌هایش پر از اشک شد و گفت: “آره یادمه…” شوهرش به سختی‌ گفت: _ یادته که پدرت ما رو وقتی‌ که رو صندلی عقب ماشین بودیم پیدا کرد؟ _آره یادمه (و بر روی صندلی‌ کنار شوهرش نشست…) _یادته وقتی‌ پدرت تفنگ رو به سمت من نشون گرفته بود و گفت که یا با دختر من ازدواج میکنی‌ یا ۲۰ سال می‌‌فرستمت زندان ؟! _آره اونم یادمه… مرد آهی می‌‌کشد و می‌‌گوید: اگه رفته بودم زندان الان آزاد شده بودم !!

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

پيوندها
  • نامردی موقوف
  • ردیاب خودرو

  • سلام وبلاگت خيلي به دردم خورد اگه مايل هستي تبادل لينك كنيم








نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 94
بازدید کل : 42180
تعداد مطالب : 24
تعداد نظرات : 11
تعداد آنلاین : 1